آل الله(علیه السلام)

آل الله(علیه السلام)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 12256
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


 76   بى‏كسى قيامت را در منى فهميدم

بى‏كسى قيامت را در منى‏ فهميدم‏
در منى‏ بند كفشم پاره شد. هوا بسيار گرم و اسفالت خيابان خيلى داغ بود. با پاى برهنه راه مى‏رفتم و از داغ بودن زمين به هوا مى‏پريدم.
كاروان‏هاى ايرانى مرا مى‏ديدند و مى‏گفتند: آقاى قرائتى سلام، امّا هيچ كس به من دمپايى نداد!
كوخ‏نشينان در جبهه‏
در جبهه كردستان از جوانى پرسيدم: بابات چكاره است؟ گفت: نابينا و خانه‏نشين. گفتم:
برادرت چكار مى‏كند؟ گفت: 6 ساله كه اسير است.
گفتم: مادرت؟ گفت: مريض است. گفتم: خودت براى چه به جبهه آمده‏اى؟
گفت: آمده‏ام تا از دين و مرز كشور اسلاميم حفاظت كنم.
راستى كه ما چقدر به اين بچه‏ها مديون و بدهكاريم!
كارت شناسايى‏
در جبهه كارت شناسايى نداشتم. به اطمينان اينكه فرد شناخته شده‏اى هستم، بدون كارت در هر پادگانى وارد مى‏شدم؛ تا اينكه در يك پادگان يكى از بچه‏هاى بسيج مانع ورود ما شد و گفت:
خاطرات حجت الاسلام قرائتى(ج‏1)، ص: 77
نمى‏گذارم داخل شويد.
اطرافيان گفتند: ايشان آقاى قرائتى است. گفت:
هركه مى‏خواهد باشد.
از او پرسيدم: اهل كجائى؟ گفت: فلان روستا. گفتم:
برق و تلويزيون دارى؟ گفت: نه.
گفتم من را مى‏شناسى؟ گفت: نه. گفتم: امام خمينى را مى‏شناسى؟ گفت: بله.
گفتم: امام را ديده‏اى؟ گفت: نه. پرسيدم: عكس او را ديده‏اى؟ گفت: بله.
او گرچه امام را نديده بود؛ ولى خداوند به خاطر حقيقت راه امام، مهر امام را در دل او انداخته و او را به راه جهاد و حمايت از دين كشانده بود.
مادرى قهرمان‏
در سفرى به جزيره هرمز، زنى را ديدم كه هشت شهيد داده بود. از او پرسيدم: چه انتظارى دارى؟ گفت: هيچى. الآن هم اگر پسرى داشتم تقديم اسلام مى‏كردم.
حساب مال از خون جداست‏
يكى از بازارى‏ها به من گفت: با توجّه به خدمات بازارى‏ها، چرا شما كمتر از آنها تجليل مى‏كنى؟ گفتم: درست است كه شما پشتوانه انقلاب‏
خاطرات حجت الاسلام قرائتى(ج‏1)، ص: 78
بوده‏ايد، امّا در جنگ اين جوانها هستند كه با خون خويش حرف اوّل را مى‏زنند. آنگاه مثالى زدم و گفتم: هم حضرت خديجه به اسلام خدمت كرده هم حضرت على‏اصغر، امّا شما براى على‏اصغر بيشتر گريه كرده‏اى يا حضرت خديجه؟ حساب مال از خون جداست.
عاشورا در هند
ماه محرم در هند بودم. هند بيش از بيست ميليون شيعه دارد. در شهرى بودم كه هفتاد هزار شيعه داشت و متأسّفانه يك طلبه هم در آنجا نبود.
آنان گودالى درست كرده بودند كه پر از آتش گداخته بود و با پاى برهنه و با نام حسين عليه السلام از روى آتش مى‏گذشتند. وقت خوردن غذا كه رسيد، يك نانى به اندازه نان سنگك، براى 40 نفر آوردند و عاشقان حسينى با لقمه‏اى نان متبرّك صبح تا شام عاشورا بر سر و سينه مى‏زدند. اين در حالى است كه در ايران در يك هيئت دهها ديگ غذا مى‏گذارند و چقدر حيف و ميل مى‏شود.
جذب نسل نو
مرا به مسجد بسيار شيكى در تهران كه هزينه هنگفتى براى آن شده بود، دعوت كردند. ديدم يك‏
خاطرات حجت الاسلام قرائتى(ج‏1)، ص: 79
مشت پيرمرد در مسجد هستند. گفتم: خدا قبول كند، امّا بهتر نبود به جاى اين هزينه بسيار بالا، مسجد را ساده‏تر مى‏ساختيد، امّا براى جذب جوانان و نسل نو برنامه‏ريزى مى‏كرديد.
خدا خواب است!
در هندوستان به بت‏خانه‏اى رفتم، كليددار بت‏خانه گفت: خدا الآن خواب است. گفتم: تا كى مى‏خوابد؟ گفت: تا شش ساعت ديگر. خنده‏ام گرفت، ولى مترجم گفت: لطفاً نخنديد، ناراحت مى‏شوند.
بعد از بيدار شدن خدا، به ديدن او رفتيم. مجسمه‏اى بود كه برگى در دهان داشت. اين آيه به يادم آمد كه «يَعْبُدُونَ مِنْ دُون اللّه ما لا يَضُّرُهُم وَلا يَنْفَعُهُم» «1» به جاى خداوند چيزى را مى‏پرستند كه نه نفعى براى آنان دارد و نه ضررى.
هدايا را ساده نپنداريم‏
براى سخنرانى به كارخانه‏اى رفته بودم. در آنجا كارگرى به من كتابى داد، معموًلا كتابى كه مجّانى به انسان مى‏دهند، مورد بى‏توجّهى قرار مى‏گيرد، كتاب‏
______________________________
 (1)- يونس، 18
خاطرات حجت الاسلام قرائتى(ج‏1)، ص: 80
را آوردم منزل و كنارى گذاشتم. بعد از چند روز تصادفاً نگاهى به كتاب انداختم، ديدم اللّه‏اكبر عجب كتاب پرمطلبى است! آنگاه يك برنامه تلويزيونى از آن كتاب كه نوشته يكى از علماى مشهد بود تهيه كردم.
آرى، گاهى يك كتاب عصاره عمر يك دانشمند است، گاهى يك هديه، درآمد ماهها زحمت يك كارگر است و گاهى يك سخن نتيجه و رمز پيروزى يا شكست انسانى است.
قول، قول است‏
در منزل مهمان داشتم، به آنان وعده داده بودم ساعت 6 خودم را مى‏رسانم، ولى به دليل ترافيك و مشكلاتى در مسير، ساعت 5/ 6 رسيدم. مهمان پرسيد: چرا دير آمدى؟ گفتم: در راه چنين و چنان شد. گفت: سؤالى دارم؛ گفتم: بفرماييد. گفت: اگر شما با مقام رهبرى ساعت 6 ملاقات داشتى چه مى‏كردى؟
گفتم: سر دقيقه مى‏رسيدم. گفت: پس پيداست تو به من اهميّت ندادى، تو به من ظلم كرده‏اى. من و امام زمان عليه السلام از نظر حقوق اجتماعى مساوى هستيم، قول، قول است.
خاطرات حجت الاسلام قرائتى(ج‏1)، ص: 81
شرمنده شده و معذرت خواهى كردم.
تشييع جنازه‏
سوار ماشين بودم و از كنار جمعيّتى مى‏گذشتم كه جنازه‏اى را تشييع مى‏كردند. گفتم: اين مرحوم كيست؟ كمالى را برايش تعريف كردند كه مرا به خضوع واداشت.
از ماشين پياده شده و به تشييع‏كنندگان پيوستم.
گفتند: ايشان خانه‏اى در مشهد خريده بود و به فقرايى كه از تهران به زيارت امام رضا عليه السلام مى‏رفتند نامه مى‏داد كه به منزل او بروند تا كرايه ندهند و اينگونه خودش را در زيارت على‏بن موسى‏الرضا عليهما السلام با ديگران سهيم مى‏كرد.
اعتدال در زندگى‏
دامادى مى‏خواست مراسم جشن ازدواج خود را در هتلى گرانقيمت برگزار نمايد، با من مشورت كرد، گفتم: دوست من! از ابتدا زندگى را طورى شروع كن كه بتوانى تا پايان راه ادامه دهى، هيچ وقت از اعتدال خارج نشو.
دل ما را خون نكنيد
خانمى به دفتر نهضت سواد آموزى تلفن كرد و
خاطرات حجت الاسلام قرائتى(ج‏1)، ص: 82
گفت: آقاى قرائتى! پسرم مفقودالاثر شده و پسر ديگرى ندارم تا به دفاع از اسلام بپردازد، امّا هر وقت به خيابان مى‏روم و بدحجابى را مى‏بينم، دلم خون مى‏شود. شما در تلويزيون بگوئيد: اگر از قيامت نمى‏ترسيد، دل ما را خون نكنيد!
كجا بوديم؟!
در زمان طاغوت مرا به دبيرستانى بردند تا سخنرانى كنم. به من گفتند: اينجا دبيرستانى مذهبى است. وقتى وارد جلسه شدم وگفتم: «بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحيم» سر و صدا كردند و هورا كشيدند، قدرى آرام شدند گفتم: «بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحيم» باز هورا كشيدند، مدّت زيادى طول كشيد هر چه كردم حتّى موفّق نشدم يك بسم‏اللَّه بگويم. شگفت زده بودم، حتّى حاضر نبودند شخصى مذهبى براى آنان سخن بگويد. دوستان گفتند: آقاى قرائتى چرا تعجّب مى‏كنى؟ آيا مى‏دانى كه برخى معلّمان غير مسلمان مسئوليّت آموزش تعليمات دينى دانش آموزان ما را به عهده دارند؟!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:, توسط کیوان حسنوند
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :